دو شنبه 27 آذر 1391برچسب:, :: 5:12 PM :: نويسنده : غزل
مامان،اجازه هست ابروهامو بر دارم؟.......نه .
دو شنبه 29 آبان 1391برچسب:, :: 3:13 PM :: نويسنده : غزل
ممکن است شاهزاده ام را پیدا کنم اما پدرم همیشه پادشاه من خواهد ماند!
دو شنبه 29 آبان 1391برچسب:, :: 3:11 PM :: نويسنده : غزل
شخصیت منو با برخوردم اشتباه نگیر. شخصیت من چیزیه که من هستم، اما برخورد من بستگی داره به اینکه ” تو ” کی باشی
دو شنبه 29 آبان 1391برچسب:, :: 3:10 PM :: نويسنده : غزل
نامه هایم که چراغ قلبت را روشن نکرد ! امشب تمامشان را بسوزان شاید بتوانی تنهایی ات را ببینی
دو شنبه 29 آبان 1391برچسب:, :: 3:8 PM :: نويسنده : غزل
امروز رفتم از دستگاه خودپرداز پول بگیرم مبلغ رو زدم ۵۰۰۰۰ تومان . یه ده هزار تومنی داد! سه تا پنج هزار تومنی داد! پنج تا دو هزار تومن داد! پونزده تا هزاری! یه لحظه دلم واسه دستگاه سوخت،نزدیک بود پولو برگردونم تو دستگاه! طفلی خودشو کشت ۵۰ تومن منو جور کرد!
دو شنبه 29 آبان 1391برچسب:, :: 3:6 PM :: نويسنده : غزل
مسخره ترین سوالی که میشه از یکی پرسید: - میتونم بهت اعتماد کنم ؟! در تاریخ حتی یک مورد هم جواب منفی ثبت نشده
دو شنبه 29 آبان 1391برچسب:, :: 3:3 PM :: نويسنده : غزل
تا حالا دقت کردین وقتی یه نفر شمارو دع وت به دیدن یه فیلمی که قبلا خودش دیده میکنه تو مدت فیلم یه جوری نگاتون میکنه که انگار خودش فیلمو ساخته؟!!!
دو شنبه 29 آبان 1391برچسب:, :: 2:50 PM :: نويسنده : غزل
قدر زمان حال را بدانید که گذشته هرگز برنمی گردد و آینده شاید نیاید.(گالیله)
دو شنبه 29 آبان 1391برچسب:, :: 2:49 PM :: نويسنده : غزل
دانشگاه تمام استعدادهای افراد از جمله بی استعدادی آن ها را آشکار می کند.(آنتوان چخوف)
دو شنبه 29 آبان 1391برچسب:, :: 2:41 PM :: نويسنده : غزل
منطق ایرانی دو حالت داره: یا حق با منه ، یا تو نمی فهمی که حق با منه!
دو شنبه 29 آبان 1391برچسب:, :: 2:34 PM :: نويسنده : غزل
مـا عــادت کـردیـم وقـتـی تـوی خــونـه فــیـلم مـی بـیـنـیم ،
یک شنبه 12 شهريور 1391برچسب:, :: 12:34 AM :: نويسنده : غزل
من خالي از عاطفه و خشم
شنبه 11 شهريور 1391برچسب:, :: 5:32 PM :: نويسنده : غزل
A Year Without Rain Oooooooooh Can you feel me ترجمه اهنگ یکسال بدون باران -اووووووووووو -میتونی من رو احساس کنی -زمانی که من به تو فکر میکنم -با هر نفسی که میکشم -هر دقیقه -مهم نیست من چیکار میکنم -دنیای من یه فضای خالیه -مثل زمانی که از بیابون لذت میبردم -برای هزاران روز (اووووو) -نمیدونم شاید سرابه -اما من همیشه صورتت رو میبینم عزیزم -دلم خیلی برات تنگ شده -بهم کمک کن که الان از اینجا بیام بیرون -یکروز بدون تو مثل یکسال بدون بارونه -من تورو در کنارم نیاز دارم -و نمیدونم چطور باید کسه دیگه ای رو پیدا کنم - اما یکروز بدون تو مثل یکسال بدون بارونه (اووووو) -ستاره ها در حال سوختنن -صدای تورو تو سرم میشنوم -نمیشنوی که صدات میکنم -قلبم ارزو میکنه -مثل اقیانوسی که در حال خشک شدنه -منم بگیر که دارم می افتم - انگار زمین زیر پام داره فرو میریزه -منو نجات نمیدی -داره منو جمع میکنه -وقتی تو پیش من برگردی (اووووو عزیزم) -خیلی دلم برات تنگ شده -بهم کمک کن که الان از اینجا بیام بیرون -یکروز بدون تو مثل یکسال بدون بارونه -من تورو در کنارم نیاز دارم -و نمیدونم چطور باید کسه دیگه ای رو پیدا کنم - اما یکروز بدون تو مثل یکسال بدون بارونه (اووووو) -پس بذار این رویا به حقیقت تبدیل بشه -و این بیابون دوباره پر گل بشه -من خیلی خوشحالم که پیدام کردی , پیشم بمون(اطرافم باش) -عزیزم عزیزم (اوووو) -این یه جهان شگفت انگیزه -باتو (بودن) تو زندگیم -پس زود باش عزیزم -وقت بیشتری رو از دست نده -من بهت نیاز دارم که نزدیکتر باشی -نمیتونم توضیح بدم -اما یه روز بدون تو -مثل یکسال بدون بارونه نظر فراموش نشه
شنبه 11 شهريور 1391برچسب:, :: 1:38 PM :: نويسنده : غزل
درگیر رویـای تـــ ــــوام ، منو دوبـــ ــــاره خواب کن دنیا اگه تنــــــهام گذاشت، تو منـــــــو انتخاب کن دلت از آرزوی من ، انــــــ ـــــــگار بی خبـــــــر نبود حتی تو تصمیمای من ، چشــــــمات بی اثــر نبود خواستم بهت چیزی نگم، تا با چشام خواهش کنم درا رو بستم روت تا ، احســــــــــــاس آرامش کنم بـــــــــــاور نمی کنم ولی ، انگار غرور من شکست اگه دلت می خواد بری ، اصرار من بی فایده ست هر کاری می کنه دلم ، تا بغضمو پنـــــــــهون کنه چی می تونه فکر تو رو ، از سر من بیــــــرون کنه یا داغ رو دلم بــــــــذار ، یا که از عشقت کم نکن تــــــــــــــــمام تو سهم منه ، به کم قانع ام نکن
چهار شنبه 28 تير 1391برچسب:, :: 2:38 PM :: نويسنده : غزل
کشیشی در اتوبوس نشسته بود که یک ولگرد مست و لایعقل سوار شد و کنار او نشست مردک روزنامه ای باز کرد و مشغول خواندن شد و بعد از مدتی از کشیش پرسید پدر روحانی روماتیسم از چی ایجاد میشود؟ کشیش هم موعظه را شروع کرد و گفت روماتیسم حاصل مستی و میگساری و بی بند و باری است مردک با حالت منفعل دوباره سرش گرم روزنامه خودش شد بعد کشیش از او پرسید تو حالا چند وقت است که روماتیسم داری؟ مردک گفت من روماتیسم ندارم اینجا نوشته است پاپ اعظم دچار روماتیسم بدی است نکته: پیش از پاسخ دادن مطمئن شوید سئوال را به خوبی متوجه شده اید و جواب آنرا می دانید !
چهار شنبه 28 تير 1391برچسب:, :: 2:34 PM :: نويسنده : غزل
مرد جواني مسيحي كه مربي شنا و دارنده چندين مدال المپيك بود ، به خدا اعتقادي
چهار شنبه 28 تير 1391برچسب:, :: 2:33 PM :: نويسنده : غزل
دو دوست در بيابان همسفر بودند. در طول راه با هم دعوا كردند. يكي به ديگري سيلي زد. دوستي كه صورتش به شدت درد گرفته بود بدون هيچ حرفي روي شن نوشت: « امروز بهترين دوستم مرا سيلي زد».
چهار شنبه 28 تير 1391برچسب:, :: 2:30 PM :: نويسنده : غزل
شب کريسمس بود و هوا، سرد و برفي. خوشبخت ترين فرد كسي است كه بيش از همه سعي كند ديگران را خوشبخت سازد.. اشو زرتشت
سه شنبه 13 تير 1398برچسب:, :: 7:36 PM :: نويسنده : غزل
سلام به شما دوستان خوبم به وبلاگم خوش اومدین واز این که به وبلاگم اومدین خیلی خوشحالم توی وبلاگ پر از داستانهای غمناک و طنزو خنده دار البته متن آهنگ هم پیدا میشه لطفا نظر بدید به صفحات قبلم هم برید مطالب خوب و با حالی پیدا میشه و این که به صفحه پیوندام هم سر بزنید جالبن بازم میگم نظر یادتون نره
سه شنبه 13 تير 1391برچسب:, :: 3:20 PM :: نويسنده : غزل
روزی روبرت دوونسنزو گلف باز بزرگ آرژانتینی، پس از بردن مسابقه و دریافت چک قهرمانی لبخند بر لب مقابل دوربین خبرنگاران وارد رختکن می شود تا آماده رفتن شود.
سه شنبه 13 تير 1391برچسب:, :: 3:18 PM :: نويسنده : غزل
پسر کوچکی وارد مغازه ای شد، جعبه نوشابه را به سمت تلفن هل داد. بر روی جعبه رفت تا دستش به دکمه های تلفن برسد و شروع کرد به گرفتن شماره. مغازه دار متوجه پسر بود و به مکالماتش گوش می داد.
سه شنبه 13 تير 1391برچسب:, :: 3:15 PM :: نويسنده : غزل
توی قصابی بودم که یه پیرزن اومد تو و یه گوشه وایستاد .....
سه شنبه 13 تير 1391برچسب:, :: 3:12 PM :: نويسنده : غزل
روزی یک زوج،بیست و پنجمین سالگرد ازداوجشان را جشن گرفتند.آنها در شهر مشهور شده بودند به خاطر اینکه در طول 25 سال حتی کوچکترین اختلافی با هم نداشتند.تو این مراسم سردبیرهای روزنامه های محلی هم جمع شده بودند تا علت مشهور بودنشون (راز خوشبختی شون رو) بفهمند.سردبیر میگه:آقا واقعا باور کردنی نیست؟ یه همچین چیزی چطور ممکنه؟
چهار شنبه 7 تير 1391برچسب:, :: 11:1 PM :: نويسنده : غزل
و این اعضای قبیله سرخ پوست از رییس جدید می پرسن: «آیا زمستان سختی در پیش است؟»
چهار شنبه 7 تير 1391برچسب:, :: 10:58 PM :: نويسنده : غزل
مرد از راه می رسه تلفن زنگ می زنه داستان سال های سال ادامه داشت و زن ومرد در کمال خوشبختی و تفاهم در کنار هم روزگار گذراندند....
چهار شنبه 7 تير 1391برچسب:, :: 10:56 PM :: نويسنده : غزل
زن و مرد از راهی می رفتند، ماموران آنها را دیدند وآنها را خواستند!
چهار شنبه 7 تير 1391برچسب:, :: 10:54 PM :: نويسنده : غزل
مامان و بابا داشتند تلویزیون تماشا می کردند که مامان گفت: "من خسته ام و دیگه دیر وقته، میرم که بخوابم".
چهار شنبه 7 تير 1391برچسب:, :: 10:51 PM :: نويسنده : غزل
دویست و پنجاه سال پیش از میلاد؛ در چین باستان؛ شاهزاده ای تصمیم به ازدواج گرفت. با مرد خردمندی مشورت کرد و تصمیم گرفت تمام دختران جوان منطقه را دعوت کند، تا دختری سزاوار را انتخاب کند. وقتی خدمتکار پیر قصر، ماجرا را شنید غمگین شد چون دختر او هم مخفیانه عاشق شاهزاده بود.دختر گفت او هم به آن مهمانی خواهد رفت. مادر گفت: تو شانسی نداری، نه ثروتمندی و نه خیلی زیبا. دختر جواب داد: می دانم که شاهزاده هرگز مرا انتخاب نمی کند، اما فرصتی است که دست کم یک بار او را از نزدیک ببینم.روز موعود فرا رسید و همه آمدند. شاهزاده رو به دختران گفت: به هر یک از شما دانه ای می دهم، کسی که بتواند در عرض شش ماه زیباترین گل را برای من بیاورد، ملکه آینده چین می شود. همه دختران دانه ها را گرفتند و بردند. دختر پیرزن هم دانه را گرفت و در گلدانی کاشت. سه ماه گذشت و هیچ گلی سبز نشد، دختر با باغبانان بسیاری صحبت کرد و راه گلکاری را به او آموختند، اما بی نتیجه بود، گلی نرویید.روز ملاقات فرا رسید، دختر با گلدان خالی اش منتظر ماند و دیگر دختران هر کدام گل بسیار زیبایی به رنگها و شکلهای مختلف در گلدانهای خود داشتند. لحظه موعود فرا رسید شاهزاده هر کدام از گلدانها را با دقت بررسی کرد و در پایان اعلام کرد دختر خدمتکار همسر آینده او خواهد بود!همه اعتراض کردند که شاهزاده کسی را انتخاب کرده که در گلدانش هیچ گلی سبز نشده است. شاهزاده توضیح داد: این دختر تنها کسی است که گلی را به ثمر رسانده که او را سزاوار همسری امپراتور می کند: گل صداقت ... همه دانه هایی که به شما دادم عقیم بودند، امکان نداشت گلی از آنها سبز شود
چهار شنبه 7 تير 1391برچسب:, :: 10:47 PM :: نويسنده : غزل
پادشاهى در یک شب سرد زمستان از قصر خارج شد. هنگام بازگشت سرباز پیرى را دید که با لباسى اندک در سرما نگهبانى مىداد.
دو شنبه 5 تير 1391برچسب:, :: 8:19 PM :: نويسنده : غزل
اینم از متن جالب آهنگ where have you been از ریحانا I've been everywhere, man
دو شنبه 5 تير 1391برچسب:, :: 3:35 PM :: نويسنده : غزل
لباس های تنگ: افرادی که لباس های تنگ میپوشند عموما افرادی مغرور و زود رنج اند. همچنین افرادی بسیار جذاب هستند.افرادی شایسته و معقول اند. لباس های روشن: افرادی که لباس های روشن میپوشند افرادی فداکار و صادق هستند. افرادی مهربان و شوخ طبع هستند عاشق صلح و صفا و ارامش اند.
دو شنبه 5 تير 1391برچسب:, :: 11:56 AM :: نويسنده : غزل
خانمی در زمین گلف مشغول بازی بود. ضربه ای به توپ زد که باعث پرتاب توپ به درون بیشه زارکنار زمین شد. خانم برای پیدا کردن توپ به بیشه زار رفت که ناگهان با صحنه ای روبرو شد...... قورباغه ای در تله ای گرفتار بود. قورباغه حرف می زد! رو به خانم گفت؛ اگر مرا از بند آزاد کنی، سه آرزویت را برآورده می کنم. . .
دو شنبه 5 تير 1391برچسب:, :: 11:54 AM :: نويسنده : غزل
این داستان رو دوستم برام تعریف کرده و قسم میخورد که واقعیه.
دو شنبه 5 تير 1391برچسب:, :: 11:50 AM :: نويسنده : غزل
رفتم دستشویی پارک. تا تو دستشویی نشستم از دستشویی کناری صدایی شنیدم که گفت:
یک شنبه 4 تير 1391برچسب:, :: 8:58 PM :: نويسنده : غزل
سه تا زن انگليسي ، فرانسوي و ایرانی با هم قرار ميزارن كه اعتصاب كنن و ديگه كارای خونه رو نكنن تا شوهراشون ادب بشن و بعد از يك هفته نتيجه كارو بهم بگن.
یک شنبه 4 تير 1391برچسب:, :: 8:54 PM :: نويسنده : غزل
یک روز یک زن و مرد ماشینشون با هم تصادف ناجوري می کنه. بطوریکه ماشین هردوشون بشدت آسیب میبینه. ولی هردوشون بطرز معجزه آسایی جون سالم بدر می برن. وقتی که هر دو از ماشینشون که حالا تبدیل به آهن قراضه شده بیرون میان، رانندهء خانم بر میگرده میگه:
مرد با هیجان پاسخ میگه: - اوه … “بله کاملا” …با شما موافقم این باید نشونه ای از طرف خدا باشه! بعد اون خانم زيبا ادامه می ده و می گه: - ببین یک معجزه دیگه! ماشین من کاملن داغون شده ولی این شیشه مشروب سالمه. مطمئنن خدا خواسته که این شیشه مشروب سالم بمونه تا ما این تصادف خوش یمن كه مي تونه شروع جريانات خيلي جالبي باشه رو جشن بگیریم! و بعد خانم زيبا با لوندي بطری رو به مرد میده. مرد سرش رو به علامت تصدیق تکان میده و در حاليكه زير چشمي اندام خانم زيبا رو ديد مي زنه درب بطری رو باز می کنه و نصف شیشه مشروب رو می نوشه و بطری رو برمی گردونه به زن. زن درب بطری رو می بنده و شیشه رو برمی گردونه به مرد. مرد می گه شما نمی نوشید؟!
- نه عزيزم ، فکر می کنم الان بهتره منتظر پلیس باشيم !!!
یک شنبه 4 تير 1391برچسب:, :: 8:49 PM :: نويسنده : غزل
در لوس آنجلس آمریكا، آرایشگری زندگی میكرد كه سالها بچهدار نمیشد. او نذر كرد كه اگر بچهدار شود، تا یك ماه سر همه مشتریان را به رایگان اصلاح كند. بالاخره خدا خواست و او بچهدار شد! روز اول یك شیرینی فروش ایتالیائی وارد مغازه شد. پس ازپایان كار، هنگامیكه قناد خواست پول بدهد، آرایشگر ماجرا را به او گفت. فردای آن روز وقتی آرایشگر خواست مغازهاش را باز كند، یك جعبه بزرگ شیرینی و یك كارت تبریك و تشكر از طرف قناد دم در بود. روز دوم یك گل فروش هلندی به او مراجعه كرد و هنگامی كه خواست حساب كند، آرایشگرماجرا را به او گفت. فردای آن روز وقتی آرایشگر خواست مغازهاش راباز كند، یك دسته گل بزرگ و یك كارت تبریك و تشكر از طرف گل فروش دم در بود. روز سوم یك مهندس ایرانی به او مراجعه كرد. در پایان آرایشگرماجرا را به او گفت و از گرفتن پول امتناع كرد. حدس بزنید فردای آن روز وقتی آرایشگر خواست مغازهاش را باز كند، فكركنید.با چه منظره ای روبرو شد؟
یک شنبه 4 تير 1391برچسب:, :: 3:19 PM :: نويسنده : غزل
مردی به استخدام یک شرکت بزرگ چندملیتی درآمد. در اولین روز کار خود، با کافه تریا تماس گرفت و فریاد زد: «یک فنجان قهوه برای من بیاورید.» صدایی از آن طرف پاسخ داد: «شماره داخلی را اشتباه گرفته ای. می دانی تو با کی داری حرف می زنی؟» کارمند تازه وارد گفت: «نه» صدای آن طرف گفت: «من مدیر اجرای شرکت هستم، احمق.» مرد تازه وارد با لحنی حق به جانب گفت: «و تو میدانی با کی حرف میزنی، بیچاره.» مدیر اجرایی گفت: «نه»
یک شنبه 4 تير 1391برچسب:, :: 3:14 PM :: نويسنده : غزل
چهار دانشجو شب امتحان به جای درس خواندن به مهمونی وخوش گذرونی رفته بودند و هیچ آمادگی امتحانشون رو نداشتند.روز امتحان به فکر چاره افتادند وحقه ای سوارکردند به این صورت که سر و رو شون رو کثیف کردند ومقداری هم با پاره کردن لباس هاشون در ظاهرشون تغییراتی بوجود آوردندسپس عزم رفتن به دانشگاه نمودندویک راست به پیش استاد رفتند.مسئله رو با استاد اینطور مطرح کردند:که دیشب به یک مراسم عروسی خارج ازشهر رفته بودندو در راه برگشت از شانس بد یکی از لاستیک های ماشین پنچرمیشه و اونا با هزار زحمت و هل دادن ماشین به یه جایی رسوندنش واین بوده که به آمادگی لازم برای امتحان نرسیدند کلی از اینها اصرار و از استاد انکار، آخر سر قرار میشه سه روز دیگه یک امتحان اختصاصی برای این ۴ نفرازطرف استاد برگزار بشه،آنها هم بشکن زنان از این موفقیت بزرگ، سه روز تمام به درس خوندن مشغول میشن و روز امتحان با اعتماد به نفس بالا به اتاق استاد میرن تا اعلام آمادگی خودشون رو ابراز کننداستاد عنوان می کنه بدلیل خاص بودن و خارج از نوبت بودن این امتحان باید هر کدوم از دانشجوها توی یک کلاس بنشینند و امتحان بدن که آنها به خاطر داشتن وقت کافی وآمادگی لازم باکمال میل قبول می کنند.امتحان حاوی دو سوال و بارم بندی از نمره بیست بود: ۱ ) نام و نام خانوادگی؟ ۲ نمره ۲ ) کدام لاستیک پنچر شده بود؟ ۱۸ نمره الف) لاستیک سمت راست جلو
یک شنبه 4 تير 1391برچسب:, :: 1:1 PM :: نويسنده : غزل
Every night in my dreams |